
:: چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی :: . . . : در خیالات خودم در زیر بارانی که نیست می رسم با تو به خانه، از خیابانی که نیست
می نشینی روبرویم، خستگی در می کُنی چای می ریزم برایت، توی فنجانی که نیست
باز می خندی و می پرسی که حالت بهتر است؟! باز می خندم که خیلی، گر چه می دانی که نیست...
شعر می خوانم برایت، واژه ها گل می کنند یاس و مریم می گذارم، توی گلدانی که نیست...
چشم می دوزم به چشمت، می شود آیا کمی دستهایم را بگیری ، بین دستانی که نیست...؟!
وقت رفتن می شود، با بغض می گویم نرو... پشت پایت اشک می ریزم، در ایوانی که نیست...
می روی و خانه لبریز از نبودت می شود... باز تنها می شوم، با یاد مهمانی که نیست...!
بعد تو این کار هر روز من است باور این که نباشی، کار آسانی که نیست...! . #بی_تا_امیری - #که_نیست . http://afasoft.ir/post/213 ::

آخرین ویرایش :
1394/10/15 ساعت 12:51
:: یک استکان خیال مصور به جای چای :: . . . : یک شعر، یک بهانه ی بهتر به جای چای یک استکان خیال مصور به جای چای
آرامش صدای تو وقتی که می بَرد... ما را به خلسه های مکرر به جای چای!
دیگر چه جای واهمه! در این سکوت محض. فنجانی از ترانه بیاور به جای چای
در ذهن استکان تهی از کمانچه ام حتما بریز یک نُت دیگر به جای چای
لب تر نکن به تلخی این قهوه خانه ها بانوی تا همیشه مکدر - به جای چای
برگشته از ملال همین روزمره گی بگذار روی شانه ی من سر به جای چای
پلکی بزن برای منِ تشنه تر بریز یک جفت چشم قهوه ای تر به جای چای...
با من بنوش ای غم جا مانده در دلم! یک شعر _ یک خیال مصور _ به جای چای. . #حبیب_نظاری - #یک_استکان . http://afasoft.ir/post/292 ::
آخرین ویرایش :
1394/10/5 ساعت 07:49
:: چای خوش عطری که دیگر از دهان افتاده است :: . . . : از سرم فکر و خیالت ناگهان افتاده است چای خوش عطری که دیگر از دهان افتاده است
من گذشتم از تو تا تنها بمانی با خودت مثل تصویری که در آب روان افتاده است
فکر کردی بی تو می میرم؟ نمردم، زنده ام برگ سبزی از لب سرد خزان افتاده است
گفتگوها بود بین ما... ولی این روزها قصه دل کندنم بر هر زبان افتاده است
شاد باش و خوش بمان با خودستایی های خود تشت رسوایی تو از آسمان افتاده است . آرزو نوری - چای خوش عطری که . http://afasoft.ir/post/261 ::
آخرین ویرایش :
1394/09/4 ساعت 08:38
:: امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای :: . . . : هر بار خواست چای بریزد نمانده ای رفتی و باز هم به سکوتش نشانده ای
تنها دلش خوش است به اینکه یکی دو بار با واسطه سلام برایش رسانده ای
حالا صدای او به خودش هم نمی رسد از بس که بغض توی گلویش چپانده ای
دیدم دوباره شهر پُر از جوجه فنچ هاست گفتند باز روسری ات را تکانده ای
می رقصی و برات مهم نیست مرگشان مشتی نهنگ را که به ساحل کشانده ای
بدبخت من، فلک زده من، بد بیار من... امروز عصر چای ندارم... تو مانده ای . حامد عسکری - چای ندارم . http://afasoft.ir/post/209 ::
آخرین ویرایش :
1394/07/5 ساعت 08:27
|
|
|