

انگار
نه انگار همین دیروز یا پریروز بود که یه سری کچل توی کریدور طبقه ی دوم ستاد کل جمع
بودیمو جناب سرهنگ قرارگاه داشت پند و اندرز روانه ی ما می کرد، الان که ماه ها از
اون ماجرا می گذره من هیچی از صحبتاشون خاطرم نیست فقط این یادمه که می گفت: " تا چشم
به هم بزنید خدمت مقدس سربازی تموم میشه؛ فقط پدر چِشِتون در می آد" و خنده ی حضار
بود که الان توی ذهنم تداعی شد. خلاصه با خوبی و بدی هر چی بود این استپ از زندگی
هم برداشته شد و رفت که بره این پُستم مثه پست شماره ی بیست و نه وب به خاطرات ملحق
شه. تجربه های دلشنین و جالبی تو تهران کسب کردم که توی هیچ کتابی نیست و نخواهد
بود، مهارت های به درد بخوری رو توی خودم پیدا کردم که هیچ گاه انتظارشو نداشتم از
چون منی سر بزنه، یکی از این هزار آیتم همین...
ترانه : « پروانگی »
آلبوم : « تک آهنگ »






