
:: نه من به خاطر او می توانم آن باشم :: . . . : چقدر چون همگان، مثل دیگران باشم به جای عشق، به دنبال آب و نان باشم
اگر پرنده مرا آفریده اند چرا قفس بسازم و در بند آشیان باشم
اگر چه ریشه در این دشت بسته ام، باید به جای خاک گرفتار آسمان باشم
من از نزاع «دلم» با «خودم» خبر دارم چگونه با دو ستم پیشه مهربان باشم
نه او به خاطر من می تواند این باشد نه من به خاطر او می توانم آن باشم . #فاضل_نظری - #ضد - #آسمان_یک . http://afasoft.ir/post/218 ::

آخرین ویرایش :
1394/10/5 ساعت 07:50
:: یک استکان خیال مصور به جای چای :: . . . : یک شعر، یک بهانه ی بهتر به جای چای یک استکان خیال مصور به جای چای
آرامش صدای تو وقتی که می بَرد... ما را به خلسه های مکرر به جای چای!
دیگر چه جای واهمه! در این سکوت محض. فنجانی از ترانه بیاور به جای چای
در ذهن استکان تهی از کمانچه ام حتما بریز یک نُت دیگر به جای چای
لب تر نکن به تلخی این قهوه خانه ها بانوی تا همیشه مکدر - به جای چای
برگشته از ملال همین روزمره گی بگذار روی شانه ی من سر به جای چای
پلکی بزن برای منِ تشنه تر بریز یک جفت چشم قهوه ای تر به جای چای...
با من بنوش ای غم جا مانده در دلم! یک شعر _ یک خیال مصور _ به جای چای. . #حبیب_نظاری - #یک_استکان . http://afasoft.ir/post/292 ::
آخرین ویرایش :
1394/10/5 ساعت 07:49

:: ماهی عاشق ماهَم که در این حوض فقط :: . . . : مثل آهی که پس از رفتن تو می آید خاطراتت پس هر کوچه سَرَم می آید
آن درختم که از آن شاخه ی پُربار... ای داد روی پاهای دلم هی تبرم می آید
ماهی عاشق ماهَم که در این حوض فقط یاد تو جای تو هر شب به بَرم می آید
من اگر بند تو باشم به دلم باکی نیست حبس چشمان تو بودن به پَرَم می آید
گر بگویم که دلم از تو بَدَش می آمد طبق ضرب المثلی "تو" به سرم می آید؟
مثل آهی که پس از من به لَبَت می شیند "آه" یک روز برایت خبرم می آید . #فریده_خانی - #در_این_حوض_فقط . http://afasoft.ir/post/291 ::
آخرین ویرایش :
1394/10/5 ساعت 07:49

:: ماه پنهان شد... نمایان شد... پلنگی نعره زد :: . . . : روزگاری قهر بودی روزگاری آشتی ماجرای عشق ما را ساده می انگاشتی
وقت برگشتن اگر راحت نمی بخشیدمت این قَدَرها هم مرا احمق نمی پنداشتی
من زمین کوچکی بودم که از ترس کلاغ جای گندم دورتادورم مترسک کاشتی
گفته بودم ساعت دوری عذابم می دهد مشتی از شن های ساحل با خودت برداشتی!
نامه دادی: جان من هستی و فهمیدم چرا از به لب آوردنم احساس خوبی داشتی!
تا که خود را نردبان سازم برای دیدنت استخوان های مرا پهلوی هم انباشتی
ماه پنهان شد... نمایان شد... پلنگی نعره زد: داشتم از یاد می بردم تو را، نگذاشتی . #احسان_افشاری - #نعره_پلنگ . http://afasoft.ir/post/217 ::

آخرین ویرایش :
1394/10/5 ساعت 07:48

:: دنبال کودکی که در آن سوی برف بود :: . . . : خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت... از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی... بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت!
از اینکه با تمام پس انداز عمر خود حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت.
کم کم به سطح آینه برف می نشست دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت
دنبال کودکی که در آن سوی برف بود... رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت! . #مهدی_نقبایی - #آن_سوی_برف . http://afasoft.ir/post/289 ::
آخرین ویرایش :
1394/09/30 ساعت 07:51
|
|
|