:: من تو را مهتاب گون تا آسمان بالا کشیدم :: . . . : هیچ هم زیبا نبودی، من تو را زیبا کشیدم بی جهت اغراق کردم، دلبر و رعنا کشیدم...
از "لئوناردو داوینچی" عذرخواهی می کنم که این همه عکس ِ تو را مثل ِ "مونالیزا" کشیدم
تو نمی دانستی اصلن "شهرزاد" ِ قصه ها چیست؟ من هزار و یک شب از موهای ِ تو یلدا کشیدم
دلخوش ِ نیلوفری در گوشه ی ِ مرداب بودی من تو را مهتاب گون تا آسمان بالا کشیدم
نه عسل، گس بود طعم ِ بوسه هایی که ندادی... من چه احمق خانه ات را قصر ِ کندوها کشیدم
چشم ِ تو معمولی اما من میان ِ شعرهایم زورقی با پلک ِ پارو در دل ِ دریا کشیدم
من چه بی انصاف بودم با ترازوی ِ دلم که تارِ مویت را برابر با همه دنیا کشیدم
با چه رویی بعد از این شعر ِ "نظامی" را بخوانم بس که "مجنون" بودم و بی خود تو را "لیلا" کشیدم
مرغ ماهی خوار ِ بدترکیب! جوجه اردک ِ زشت! باورت شد که تو را شهزاده ی ِ قوها کشیدم؟
دختری زیباتر از تو بعد از این بر می گزینم دختری که ناز ِ او را از همین حالا کشیدم
بعد از این خوش باش با او، می روم از خاطراتت خاطرت آسوده باشد از خیالت پا کشیدم... . شهراد میدری - مهتاب گون . http://afasoft.ir/post/285 ::
آخرین ویرایش :
1394/09/24 ساعت 11:05
 :: بنشین و تماشا کن... از کوه پریدن را ::
. . . : چشمان تو یادم داد؛ فریاد کشیدن را تا قله به سر رفتن... از کوه پریدن را
اصرار نکن بانو... این پیچ و خمِ وحشی در مسخره پیچانده، رویای رسیدن را
تا بوده همین بوده... از کاسه ی هم خوردیم در ما ابدی کردند، آدابِ چریدن را
در ذهنِ پلیدِ زن... هر لحظه در این نیت بالا بزند هر شب، آن دامنِ ساتَن را
تصویرِ بدی دارد... هر نیمه ی لختِ عشق... از بس درِ خود کم کرد؛ اندازه ی یک زن را
در مصرع پایانی، از قله صدا بارید بنشین و تماشا کن... از کوه پریدن را .
آخرین ویرایش :
1394/09/23 ساعت 20:25
:: خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من ::. . . : نشد سلام دهم ـ عشق را جواب بگیرم غرور یخ زده را، رو به آفتاب بگیرم
نشد که لحظه ی فَرّار مهربان شدنت را به یادگار، برای همیشه قاب بگیرم
نشد تقاص همه عمر تشنه جانی خود را به جرعه ای ز تو ـ از خنده ی سراب ـ بگیرم
چرا همیشه تو را، ای همه حقیقتم از تو من از خیال بخواهم و یا ز خواب بگیرم
چقدر می شود آیا در این کرامت آبی شبانه تور بیاندازم و حباب بگیرم!
حصار دغدغه نگذاشت تا دقیقه ای از عمر به قول چشم تو : «حالی هم از شراب بگیرم»
خلاصه مثل مترسک گذشت زندگی من نشد که عرصه ی پروازی از عقاب بگیرم! . محمدعلی بهمنی - مثل مترسک . http://afasoft.ir/post/283 ::
آخرین ویرایش :
1394/09/23 ساعت 20:26

:: دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی :: . . . : دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی که بیایی و در این تنگیِ دل جا بشوی
تو فقط آمده بودی که دل از من ببری؟! بروی، دور شوی، قصه و رویا بشوی...
انقلابی شده در سینه ی من، فتنه ی توست سبزیِ چشم تو باعث شده رسوا بشوی
من پس انداز دلم را به تو دادم که تو هم بیمه ی عمر دلم روز مبادا بشوی
غرق عشق تو شدم، بلکه تو شاید روزی دل به دریا بزنی، عازم دریا بشوی...
حیف ما نیست که یک زوج موفق نشویم؟ حیف از این نیست که تو این همه تنها بشوی؟
نم باران، لب دریا، غم تو، تنگ غروب دل من تنگِ تو شد، کاش که پیدا بشوی . احسان نصری - دل به دریا . http://afasoft.ir/post/282 ::
آخرین ویرایش :
1394/09/23 ساعت 20:25

:: شال ابریشم لیلای مرا دفن کنید :: . . . : می روم حسرت دریای مرا دفن کنید اهل دیروزم و فردای مرا دفن کنید
لحدم را بگذارید به روی لحدم شال ابریشم لیلای مرا دفن کنید
ایل من مرده کسی نیست که چنگی بزند وقت تنگ است بخارای مرا دفن کنید
صخره ام، صخره که دلتا شده از سیلی رود دل که خوب است فقط "تا" ی مرا دفن کنید
تا پر از روسری و سیب شود شهر شما زیر این خاک غزل های مرا دفن کنید . #حامد_عسکری - #دفن_کنید . http://afasoft.ir/post/179 ::

آخرین ویرایش :
1394/09/24 ساعت 14:43
|
|
|