
:: احساس می کنم که تو من می شوی وُ من :: . . . : صبح و طلوع شعر و غزل، ناشتای تو یعنی سلام... زنده شدم با دعای تو
یعنی دوباره... با تو من از خواب می پَرم با موج های ملتهب خنده های تو
حس می کنم که جنبش رگ ها و قلب من تنظیم می شوند به آهنگ پای تو...
یعنی که رگ رگِ تن من شوق می شود یعنی که تنگ می شود این دل برای تو
احساس می کنم که تو من می شوی وُ من یک لحظه خواستم که بیایم به جای تو
یک لحظه من به خوبی تو باشم و دلم یک لحظه! یک دقیقه... شود آشنای تو!
تازه سلام اول این قصه می رسد پُر می شود تمام من از ماجرای تو
گنجشک می شوی و قناری نغمه خوان در گوش من ترنم نرم صدای تو
تو خوبی آنقدر که هوا خوب می شود اصلا هوای من شده خوب از هوای تو
خورشید هم به قدر تو زیبا و خوب نیست... گُل، سعی می کند که در آرد ادای تو
اصلا خودت بگو که چه کردی که ساختت این سان لطیف و ناز و معطر، خدای تو؟
خوابم گرفته با تغزل آرام در صدات آرام می شود دوباره دل از لای لای تو...
صبحانه حاضرست، بفرما غزل بنوش طعم بهشت می دهد امروز چای تو!
برنامه چیست؟ زل زدن محض در نگات اکران ماندگار تو و سینمای تو
حالا منم و لطف تو هر لحظه بیشتر هی سوء استفاده شد از این حیای تو
من چیزهای خوب زیادی نداشتم! می فهمم آخر ارزش و قدر و بهای تو
می فهمم اینکه نوری و آب و درخت و... آه می دانم اینکه توی جهان نیست تایِ تو
می دانم اینکه جهان، تلخ و شور و سرد سنگ و سیاه و سخت تمامش، سوای تو!
من بیست و هشت سال خودم را نوشته ام می ریزم این تمام خودم را به پای تو
اصلا برای چیست من اینقدر حرف... حرف… حرف اصلا تمام زندگی من فدایِ تو . #امیر_مرزبان - #تو_من_می_شوی_و_من . http://afasoft.ir/post/290 ::
آخرین ویرایش :
1394/09/30 ساعت 07:51

:: دنبال کودکی که در آن سوی برف بود :: . . . : خود را شبی در آینه دیدم دلم گرفت... از فکر اینکه قد نکشیدم دلم گرفت
از فکر اینکه بال و پری داشتم ولی... بالاتر از خودم نپریدم دلم گرفت!
از اینکه با تمام پس انداز عمر خود حتی ستاره ای نخریدم دلم گرفت.
کم کم به سطح آینه برف می نشست دستی بر آن سپید کشیدم دلم گرفت
دنبال کودکی که در آن سوی برف بود... رفتم ولی به او نرسیدم دلم گرفت! . #مهدی_نقبایی - #آن_سوی_برف . http://afasoft.ir/post/289 ::
آخرین ویرایش :
1394/09/30 ساعت 07:51

:: كه بازیگر مات این صحنه بودم :: . . . : پرده افتاد صحنه خاموش آسمان و زمین مانده مدهوش نقش ها رنگ ها چون مه و دود رفته بر باد
مانده در پرده ی گوش رقص خاموش فریاد پرده افتاد صحنه خاموش
وز شگفتیِ این رنگ و نیرنگ خنده یخ بسته بر لب گریه خشكیده در چشم پرده افتاد صحنه خاموش
و آن نمایش كه همچون فریبنده خوابی شگفت دل از من همی بُرد، پایان گرفت و من كه بازیگر مات این صحنه بودم چو مرد فسون گشته خواب بند كه چشم از شكست فسون برگشاید به جای تماشاگران یافتم خویشتن را شگفتا! كه را بخت آن داده اند كه چون من تماشاگر بازی خویش باشد؟ وز این گونه چون من تراشد فریب دل خویشتن را كه آخر رگ جان خراشد؟
بلی پرده افتاد و پایان گرفت فسونكاری این شب بی درنگ و من در شگفت كه چون كودكان بخندم بر این خواب افسانه رنگ؟ و یا در نهفت دل تنگ خویش بگریم بر اندوه این سرگذشت؟ . #هوشنگ_ابتهاج - #پرده_افتاد . http://afasoft.ir/post/219 ::

آخرین ویرایش :
1394/09/30 ساعت 07:51
:: دوباره به احساس عشقی عجیب، به چشم سیاهت قسم می خورم ::
. . . : تورا دیدم و هی برای خودم، به رخسار ماهت قسم می خورم به چشمان پُر مُهر و جان پَرورت، به حس نگاهت قسم می خورم
تو رفتی وُ من با غم رفتنت، میانِ شبِ خانه تنها شدم... سراسیمه بعد از نماز سحر، به تک قبله گاهت قسم می خورم
همه روز وُ شب فکر وُ ذهنم شدی، به اندیشه ی سبز خوش باورم دوباره به احساس عشقی عجیب، به چشم سیاهت قسم می خورم...
تو آهسته بُردی مرا در خودم، به رسم غریبانه ی زندگی... وَ در سوز بی وقفه ی خاطرات، به پایان راهت قسم می خورم!
اگر زنده ماندم به آشوب عشق، ببین غرق دریای یادت شدم همیشه ولی در شب گریه ها، به رخسار ماهت قسم می خورم... . ::
آخرین ویرایش :
1394/09/30 ساعت 07:52
:: چشم بر هم می زنی اهل قبورت می کند :: . . . : تا که می آیی به خود از راه دورت می کند عشق با شوری که دارد بی شعورت می کند
پیش از این ها سوره یوسف برایم گفته بود پیرکنعان هم که باشی عشق کورت می کند...
روی برکه آب و زیر آن لجن خوابیده است حیف از عاشق که تنها رو به صورت می کند
گول آتش بازی چشمان یارت را مخور تا بچسباند خمیرش را تنورت می کند
کس نمی فهمد به غیر از ارگ بعد از زلزله... بی وفایی ها چه با کوه غرورت می کند
آنکه از لیلی برایش سال ها گفتی، شبی عاشق یارت شده، سنگ صبورت می کند
عشق امضای رضایت نامه مرگ است و بس چشم بر هم می زنی اهل قبورت می کند
بی رگی ات را به بی جانی من نسبت مده یک رگ من در تنت باشد غیورت می کند .
آخرین ویرایش :
1394/09/30 ساعت 07:52
|
|
|